دلنوشته های عاشقانه

درد تنهایی

  برای دیدن ادامه ی متن ها به سایت زیر مراجعه فرمایید
                      
                          www.hunter-lovely.com







درد تنهایی1
در تنهایی خودم به یاد چشمان مهربانت افتادم ،در چشمانت دیدم  شوق  دیدار را اما دلت چیزی دیگر را بیان کرد  گویی  چشمانت از دلت مهربانتر بود همان   چشمانی که روزی مرا مجذوبت کرد امروز خواست بگوید که  بی تو زندگی معنا ندارد اما  نمیدانم  چه دلی داری تو ،کاش دلت هم مانند چشمانت صاف و بی الایش بود تا بتوانم در ان  درک کنم که چی میخواهی از من  که من نمیدانم .

دوباره  دیدمت اما نشنیدم که بگویی   دوستت دارم .

دوباره شب امد و دوباره جای خالی تو را حس کردم .

دوباره تنهاشدم یک تنهایی  مرگ بار.

دوباره سکوت سراسر اتق را پر کرد .

ای کاش بودی و با یک لبخند این  سکوت مرگ بار را می شکستی.

ای کاش...............

شب را با دوریت به سر بردم ،با جایی خالی تو  درد و دل کردم و گریستم بعد از ان نشستم با خدای خودم درد و دل کردم از او خواستم  یک شب این جای خالی پر شود و تو در کنارم ارام گیری و خدا تنها گفت صبر کن..

نمیدانم که به چه اندازه باید صبر کنم ، دیگر چشمانم پر از شک شد ،انقدر که از دوری تو  گریستم دیگر چشمانم سو ندارم  ای کاش بودی   تا قبل از اینکه چشمانم از  گریه کردن نابینا شود میدیدمت  و فقط یک بار میشنید این کلمه را که دوستت دارم.

اما چه کنم بازم نیامدی،باز در این دنیای غریب تنهای تنها ماندم ....


هر صبح به امید دیدنت  بیدار میشوم تا شاید امروز ببینمت اما نمیدانم تقدیرم چیست که هیچ وقت به این ارزوی  خود نرسیدم .

هر روز ،روزهای تنهایی خودم را  میگذارنم فقط به امید یک چیز ان هم این است که روی بیایی.

بیایی و تنهایی مرا درهم شکنی .

کاش میشد  ان روز همین امروز بود

ای کاش میامدی تا به تو ثابت کن که تنها عشقم تویی

ای کاش میامدی تا میدیدی  که چقدر تنهایم

ای کاش.........


روز ها پی در پی میگذرد و من همچنان  تنهایی تو را بیشتر احساس میکنم .

هنگامی که  دلم  برایت تنگ میود  گوشه ای مینشینم و به یاد چشمان مهربانت زار زار گریه میکنم و از خدا میخواهم هیچ گاه این چشمهایت را از من جدا نکند  زیرا در غم  دوری خودت و چشمانت دوام نمیاورم .

ارزو  میکنم که روزی دستانت را در دستانم بگیرم  تا گرمای وجودت سرمای دوریت را از بین ببرد.

ارزو میکنم کاش بودی تا  دنیا خودم را تقدیمت میکردم.

ارزو میکنم بیایی تا عاشقانه دستانت را بگیرم  و فقط بگویم:

دوستت دارم!

دیشب وقت خواب یاد چشمان مهربانت افتادم  و چیزی فهمیدم که مطمئنم هنوز خودت هم نمیدانی کهئ چیست

اری درک کردم در چشمان تو جاذبه ای وجود دارد که دل  ما را به سمت خود  کشاند و عاشق کرد اما  در این جاذبه  چیزی از چگونه رسیدن نبود یک لحظه جذب کرد و یک عمر  من را سرگردان .

دوستت دارم اما نمیدانم چطور برایت این عشق را اثبات کنم

ای کاش میگفتی از چه رنجوری ...

ای کاش عیب هایم را به من میگفتی...

ولی هیچ کدام را نگفتی و مرا بیشتر از  پیش عاشق  خود کردی....

عاشقی دل سوخته و دل باخته......


با ان دو چشم زیبا عاشقم کردی، دلم را ربودی،اشک را هر شب مهمان چشمانم کردی،

اما چرا الان که باید  اشک را از چشمانم دور کنی......

چرا الان که باید  دستانت را در دستانم قرار دهی تا گرمای وجودت سرمای زندگی را از یادم ببرد....

و هزاران چرا های دیگر را که میتوانستی با یک کلمه ی  دوستت دارم پاسخ دهی ...

چرا ؟چرا؟نیامدی تا این تنهایی به اتمام برسه ....

چرا به جای دوستت دارم گفتی  بچه ای عاشقی به بچه ها نمیاد.....

اما من سکوت میکنم و حرفی بر زبان نمیاورم چون این زبان قاصر است از رساندن واقعی مفهوم عشق

در خود میریزم شاید روزی برسد دلم به جای زبانم لب به سخن بگشاید و به تو ثابت کند که عاشقی بچه بودن نیست بلکه عاشقی یعنی یک کلمه :

دوستت دارم

از ته دل.







گزارش تخلف
بعدی